خاطرات صعود به قلل سهند و بزغوش ( قسمت دوم)
ستوان جوادی افسری نیرومند با قدی حدود دو متر و فرمانده گارد دانشگاه تبریز بود. وی در زمستان سال بعد در سرکوب اعتراضات دانشجویان دانشگاه تبریز، نقش فعالی داشت. در یک عملیات مورد ترور سازمان چریک های فدایی خلق قرار گرفت و در سال 1354 کشته شد. بعد از پیمودن دشتی وسیع، به روستایی در پای کوه رسیدیم. به یک کشاورز روستایی برخورد کردیم که ما را از ادامه راه بر حذر میداشت . وی با لهجه شیرین آذربایجانی، به همنورد تبریزی ما- محمد آقا- میگفت: اون بالاها اژدها دارد و شماها را میخورد. او شاهد مرگ چهار دانشجوی کوهنوردی دانشگاه تبریز بود که قبلا در همان مسیر زیر بهمن رفته و کشته شده بودند. ابر سیاه و غلیظی، قله و دامنه فوقانی آن را پوشانده بود. ما سرمست از غرور جوانی و بی توجه به صحبت های دلسوزانه آن روستایی مهربان، به صعود خود ادامه دادیم. در حالیکه در آن زمان نه اطلاعات هواشناسی کوهستانی وجود داشت و نه جی پی اس، نه اثری از گزارشات برنامه بود . البته نقشه های دقیق توپوگرافی ارتش از قله را در اختیار داشتیم که به آن دقت کافی نکرده بودیم. لازم به توضیح است قللی که دارای سطح وسیع و مسطحی است، به هنگام طوفان و مه غلیظ، وضعیت بسیار بغرنج و خطرناکی را برای کوهنوردان برای تعیین جهت و شناسایی مسیر بوجود می آورد. بالای قله بزغوش نیز چنین وضعیتی دارد. کمی بالاتر طوفان شروع شد و هر لحظه بر شدت آن افزوده میشد در حالیکه ما به صعود خود ادامه میدادیم. حدود ساعت 2 بعداز ظهر در حالیکه زمینگیر و ناتوان شده بودیم، دو چادر بزرگ و یک چادر کوچک را به سختی برپا کردیم. ما به مدت چهارشبانه روز ، گرسنه و تشنه داخل آن حبس شدیم. در تمام این مدت، حتی افراد چادر های مجاور نیز نتوانستند با یکدیگر ملاقات کنند و هر گروه امورات خود را مستقلا اداره میکرد. در آن سالها ما چادر طوفان نداشتیم و چادر های معمولی سنگین با دو دیرک، سرپناه همیشگی ما بود. ما به این چادر ها " هشت نفره" میگفتیم در حالیکه به لحاظ اندازه معادل چادر های سه یا چهار نفره امروزی است. این چادر ها در زیر سنگینی برف میخوابید و ناچار بودیم به نوبت هر یک ساعت یک بار، یک نفر را به بیرون بفرستیم تا برف روی چادر را پاک کند. فرد در حالیکه در آستانه یخ زدن بود ، در یک لحظه شیرجه وار خود را به داخل چادر و روی پاهای بقیه پرت میکرد و بقیه او را تر و خشک میکردند. صورتمان تکیده شده بود و توانمان تحلیل میرفت. در همان روز اول مقداری پودر نان در کف بسته های مصرف شده نان به اندازه یک کف دست به همه رسید و دیگر چیزی برای خوردن نداشتیم. برای تامین آب هم یک ظرف استوانه فلزی را در آن زمانها به عنوان ظرف شکر استفاده میکردند، از برف پر کرده و به ترتیب روی شکم لخت خود قرار میدادیم. اینگونه آب مصرفی را تامین میکردیم. اجاق های آن زمان ما نفتی بود و…