skip to Main Content

در گذار از زمان

امتیاز شما
صعود توچال از مسیر زیبای کلکچال
صعود توچال از مسیر زیبای کلکچال

در گذار از زمان..
………………….
سالى که دیپلم گرفتم،یه روزى از روزاى اوایل پاییز بود.من مثل همین حالا جاذبه هام همه به کوه ختم مى شد برام.این بود که با دوستم که از اقوام نزدیکم هم بود قرار کوه گذاشتیم.براى اولین بار بود که بدون گروه کوه و بدون کسى که کمى بزرگتر از ما بود تصمیم گرفتیم که بریم دربند.خواهر زاده من هم که اون موقع شاید ١٢سالش بود گفت که میاد.خلاصه من طبق قرار عمل کردم و سر ساعت مقرر دربند بودم.تصمیم من این بود که یه کم بریم بالا و صبحانه اى بخوریم و از آبشار دوقلو برگردیم.اما دوستم اصرار کرد که بریم بالاتر….شیرپلا:oops:
من اولش گفتم ماکه بلد نیستیم،و دوستم گفت بلد بودن نمى خواد!دنبال جمیعت بریم.بعدشم اگر دیدیم کسانى خیلى مثل کوهنوردها هستند دنبال همونا حرکت مى کنیم..خلاصه این شد که ما سه نفر، یه گروه شش نفره(پنج نفر بزرگسال و یک یادوتا دختربچه)رو دیدیم و باکسب اجازه ضمنى ازشون همراهشون شدیم..و اون بالا تو پناهگاه شیرپلا همسفره و هم صحبت…
سه نفر از اون تعداد از اعضاى اون زمان فدراسیون کوهنوردى بودند،دونفر کفاش و یکى هم چتر باز و تکاور ارتش☺️🤔:oops:
دوتاخانوم باهاشون بودند .یکى کمى جوانتر و آشنا به کوه…اما نفر دوم که مامان اون بچه(یابچه ها)بود اولین بارش بود که از کوه سردرآورده بود…یادمه که خیلى سخت اومد بالا..با یه کفش کتونى (واقعاً کتونى،نه کفش ورزشى)اومده بود بالا…یه جاهایى از درد پا یادمه که کمى گریه اش گرفت…
تو پناهگاه شیرپلا وقتى آرومتر شد تعریف کرد که به اسم پیاده روى اومده تا اون بالا…که همیشه تحت هر شرایطى کفش پاشنه بلند پاش بوده و عادت به کفش تخت هم نداشته…گفت که باورش نمى شه اون همه بالا اومده باشه…ولى خوشحال بود از اینکه یه کار ،غیر از کار روتین خودش انجام داده…این همه مقدمه بود…
روز جمعه من براى اولین بار تو این سالهاى اخیر ،صعود گروهى داشتم به توچال…دونفر تو این گروه بودند…یک بانوى عزیز و آرام و صبور(…… عزیز)و یک نوجوان پر شور و مهربان(سیناى پر استقامت)
بانوى آرام با کوه بیگانه نبود…اما توچال،از مسیر پیازچال🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔سخت بود،طولانى بود،و….بانو آمد،آرام و بى صدا،خیلى طول کشید…اما به قله رسید👏👏👏👏👏براى کسى که کوه نرفته باشد ،تصور آن سختى کشیدن شاید به دور از قائده باشد.اما براى یک عاشق کوه ،کاملاً قابل لمس است که گاهى سخت است…خیلى سخت…
و سیناى آرام که ورزشکاراست و فوتبالیست..کاملاً اولین بارش بود که آمده بود کوه و تصویر درستى از ارتفاع و مسافت نداشت…آمد و آمدو آمد….
توچال که مى روى از یک جایى از اینکه قله را مى بینى و به آن نمى رسى کلافه مى شوى،ارتفاع بالا،خستگى،فشار هوا،باد،….همه چیز به این کلافگى کمک مى کنند…اما راه برگشت ندارى و باید بروى که برسى ،بااستقامت…و……..
سینا ناچار بود که بیاید قله….مى دانم که خیلى سختى کشید..کفشش ،کفش ورزشى مناسب دویدن بود نه کوه..
وقتى رسید قله ،نمى دونم تو دلش چه مى گذشت..شاید این صعود باعث شود که عاشق کوه شود و شاید هم برعکس باشد..
ولى یک نکته مسلم است..با این سختى شاید آدم بتونه یک روزه تجربه چندساله پیداکندو بزرگ شود…🌻
بعد از آن کوهنوردى سالهاى دورِ من خواهر زاده من عاشق کوه شد…طورى که بعد از پایان جنگ که یک پایش را از دست داده بود،هنوز کوه مى رفت..تاهمانجایى که یک پایش اجازه مى داد…اما مى رفت چون نَفَس کوه را دوست داشت…
سختى کشیدن در کوه ،شیرینى باخود به همراه دارد که مثل آن را کمتر مى توان سراغ گرفت….
وصف جمال جانان اندر بیان نگنجد…🌺☘🌺☘
ناهید…معصومى
۶/۴/٩۵
💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀

This Post Has 0 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top