خاطره دوم: رفیق منصور فرشیدی
خاطره دوم:
سال ۱۳۵۳ ، اتاق کوه دانشکده فنی دانشگاه تهران که من نیز عضو کمیته فنی و مسئول تبلیغات آن بودم تصمیم گرفت که صعود زمستانه قله دماوند را برای همان سال در برنامه خود داشته باشد.
خبری به ما رسیده بود که بهمن بزرگی از رخ جنوبی پناهگاه قدیمی دماوند را به زیر خود برده بود.
ما نیز به همین علت این مسیر را از دستور خارج کرده بودیم و تصمیم به اعزام گروه های شناسایی به سایر مسیر ها گرفتیم.
این مسیر البته توسط گروه شناسایی اولیه پس از صعودی نیمه کاره از برنامه حذف شد.
گروه دوم متشکل از چهار نفر به سرپرستی یکی از دوستان ” منصور فرشیدی” که ورودی سال ۴۹ بود و از جمله بنده جهت صعود یال ملار به سمت آبگرم لاریجان حرکت کردیم.
شب را پس از استحمام در حوضچه آبگرم معروف شاه عباسی در همان محل به سر بردیم.
صبح زود در حالیکه به شدت برف میبارید به سمت ملارد به راه افتادیم.
برف سنگینی همه جا را سفید پوش کرده بود و ما در همین شرایط از یال ملار صعود خود را آغاز نمودیم.
نیمه اول آذر ماه بود . در آن سالها همیشه با بارش های سنگین و مکرر برف مواجه بودیم.
با کوله های سنگین از ابتدای صبح و در شیبی تند به صعود خود ادامه دادیم.
در اوایل شب به دنبال مکان مناسبی برای برپایی چادر میگشتیم غافل از اینکه هر لحظه بر شیب مسیر افزوده میشود.
ناگزیر در ساعت ۹ شب زیر بارش برف محلی را صاف کرده و چادر کوچک خود را برپا نمودیم.
حال سه نفرمان به شدت بد بود و اکثر کارهای ما نیز از قبیل نصب چادر ، مرتب کردن وسایل ، دم کردن چایی و پهن کردن کیسه خوابمان توسط سرپرست تیم منصور انجام میشد و ما نیز سپاسگزار بودیم از اینکه حداقل یکنفر از ما توانایی رتق و فتق امور را دارد.
شب را با خواب شیرینی سپری کردیم و من ساعت ۷ صبح از خواب بیدار شده و کاملا سرحال از چادر خارج شدم. سرپرستمان منصور فرشیدی را دیدم که در گوشه ای نشسته و زیر لب ترانه ای را میخواند.
آسمان آبی نیلگون و باقی طبیعت یکپارچه سفید بود.
کنارش نشستیم و بابت تمام زحماتی که شب قبل برایمان کشیده بود از او سپاسگزاری کردم.
از او پرسیدم که چرا وسط کارهایش در داخل چادر گاهگاهی به بیرون میرفت؟
او با متانت خاصی به من پاسخ داد که حالم بد بود و به دلیل تهوع به بیرون چادر میرفتم.
چیزی برای گفتن نداشتم و در حالیکه به چشمان رنگین و مهربان او چشم دوخته بودم با خودم گفتم انسانیت و ایثار به “ادعا کردن” نیست.
این رفیق درسی به من داد که در زندگیم سعی کردم به آن عمل کنم.
پس از بیدار شدن سایر دوستان و بررسی شرایط برای ادامه مسیر که قسمت هایی از آن صخره ای و پوشیده از برف بود ، ناگزیر از برگشت شدیم.
اواخر همان ماه، یک تیم دیگر به سرپرستی منصور فرشیدی، با حضور دوست همشهری اش هادی مستوفی از مسیر روستای گزانه و تخت فریدون به قله دماوند صعود کردند که متاسفانه هادی مستوفی در بازگشت به یخچال دوبیسل سقوط کرد و درگذشت. جسد او در بهار سال ۵۴ به پایین منتقل شد.
و ما به اتفاق جمعی از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران در تابستان سال ۵۵ پناهگاه تخت فریدون را بنا نمودیم. یاد هر دو رفیق گرامی باد.
This Post Has 0 Comments