خاطره برنامه نوروزی سال ۱۳۵۳ صعود به قلل سهند و بزغوش قسمت اول- سهند
هر سال، از طرف اتاق کوهنوردی دانشکده فنی دانشگاه تهران، دو برنامه کوهنوردی از ۹ تا ۱۳ روزه برگزار میشد البته بعدها این امر در دانشکده های دیگر دانشگاه تهران و سایر دانشگاه ها به صورت روال در آمد.
نکته مهم در این برنامه، وجود برف سنگین آن سالها در کوهها و زمستانی و خشن بودن اغلب این برنامه ها- بجز برنامه های جنگلی شمال و یا مناطق گرمسیری جنوب- بوده است.
یکی از این برنامه ها، صعود به دو قله سهند در مراغه و برغوش در سراب در قالب یک برنامه بود.
در یکی از روزهای اواخر اسفند ماه سال ۵۲ به تعداد بیست نفر با قطار به سمت مراغه حرکت کرده و عصر همان روز به روستایی قبل از شهر مراغه رسیده و از قطار پیاده شدیم.
با کمی راه پیمایی در برفی بسیار سنگین به روستایی- که نام آن یادم نیست- رسیدیم که جز تعدادی سگ سرما زده چیزی دیده نمیشد.
با حضور ما در روستا تعدادی از اهالی از خانه هایشان بیرون آمده با تعجب به نظاره ما ایستادند.
پس از سلام و احوالپرسی از طرف همراهان آذربایجانی ما، یکی از اهالی با طیب خاطر مارا به خانه خود دعوت کرد تا شب را در آنجا به سر برده و فردا راهی صعود به قله سهند شویم.
اینگونه برخورد روستاییان در آنها سالها روال عمومی رفتار مردم بود که متاسفانه در این سالها تا حدی به محاق رفته است.
در اتاقی بزرگ و مفروش با یک کرسی در میان آن و لحافی به اندازه سرتا سر اتاق اسکان گزیدیم و بدون استفاده از کیسه خوابهای سنگین و سه و نیم کیلویی US پس از صرف شام به زیر کرسی خزیدیم .
با خوابی آرام و راحت مختص سالهای پر نشاط جوانی آن دوران صبح زود از خواب برخاستیم. پس از صرف صبحانه و خداحافظی گرم با صاحبخانه مهربان با کوله پشتی های سنگین و فنری و کفشهای دست دوم ساخت رهبر، راهمان را در دشتی وسیع و غرق در برف در پیش گرفتیم.
رفته رفته بر عمق برف افزوده میشد تا جاییکه پس از نه ساعت برفکوبی بسیار سنگین در برف غرق شده و دیگر امکان پیشروی نداشتیم حتی در آخر کارمان به سینه خیز کشید.
در حالیکه سهند را از دور میدیدیم بدون آنکه حتی به پای آن برسیم در انتهای دشت طبق دستور سرپرست اسکان گزیدیم.
عمق برف در حدود شش متر بود و ما با کوبیدن آن در داخل گودال عمیق برفی و ایجاد پله تا سطح، چادرهایمان را که دارای دو دیرک و البته دوپوش بود در داخل گودال برپا کردیم.
گرچه دسترسی به اطلاعات هواشناسی نداشتیم خوشبختانه هوا به ما یاری کرد وگرنه برای بازگشت در آن دشت گسترده و در شرایط طوفانی دچار مصیبت میشدیم.
روز بعد پس از برچیدن چادرها و بستن کوله ها از همان مسیر برفکوبی روز قبل به سمت روستا راه بازگشت را در پیش گرفتیم. برای اینکه خواننده عزیز از وضع برفکوبی ما در روز قبل مطلع شود ذکر این نکته خالی از لطف نیست که زمان بازگشت در مسیر برفکوبی شده جمعا یکساعت و ۴۵ دقیقه طول کشید.
به روستا برگشته و با قطار عازم تبریز شدیم.
به محض ورود به شهر با گروهی از نیروهای گارد دانشگاه تبریز به فرماندهی ستوان جوادی مواجه شدیم که از ما خواستند از گشتن در شهر بپرهیزیم و با ایشان همراه شویم.
ضمن اطلاع از وضعیت ما و برنامه بعدی گروه، مینی بوس بنزی با همراهی ستوان جوادی در اختیارمان گذاشتند و مارا به کوی دانشگاه تبریز که خالی از دانشجو- به دلیل تعطیلات نوروزی- بود بردند و یک طبقه ازآن را در اختیارمان گذاشتند.
شرطشان این بود که وارد شهر نشویم و برای شام به دنبالمان خواهند آمد.
ما که شب قبل در قبری سفید شب را به صبح رسانده بودیم از اسکان در یک طبقه کامل از خوابگاه گرم بسیار خوشحال شدیم و به خشک کردن کفش و لباسهایمان پرداختیم.
به هنگام شام، همان مینی بوس با راننده و یک همراه لباس شخصی به دنبال ما آمده ومارا به رستوران زیبایی در داخل شهر بردند و با انتخاب خودمان شام گرم مبسوطی نوش جان کردیم.
پس از آن با همان مینی بوس به کوی دانشگاه و محل اسکان خود برگشته وشب را با خوابی آرام به صبح رساندیم.
مجددا صبح روز بعد به همان نحو، با مینی بوس و لباس شخصی به کانتین استادان دانشگاه تبریز رفته و صبحانه ای فوق مفصل – با معیارهای آن زمان دانشجویی ما- صرف نمودیم.
پس از آن به کوی برگشته و کلیه وسایل خود را جمع نموده و با مینی بوس در اختیار به سوی شهر سراب عزیمت نمودیم. ما را یکراست به سالن تربیت بدنی شهر بردند که در آنجا دو نفر از مسئولین شهر نیز به استقبال ما آمدند و با عزت و احترام در سالن اسکان دادند.
آن شب را در سالن گرم و وسیع تربیت بدنی به استراحت پرداخته و صبح روز بعد با پای پیاده و پس از خداحافظی با سرایدار سالن به سمت پای کوه- در دشتی وسیع- به راه افتادیم غافل از اینکه با پای خود به سمت گرفتاری بزرگی میرویم ، که فقط با امتیاز شانس توانستیم بعد از چهار روز از خطر مرگ جان سالم به در ببریم.
توضیحات:
* در آن سالها تقابل سختی بین نیروهای گارد دانشجویی مستقر در دانشگاهها و دانشجویان وجود داشت که مطرح ترین آن نیز دانشکده فنی دانشگاه تهران بوده است
*ستوان جوادی افسری نیرومند با قدی حدود دو متر و فرمانده گارد دانشگاه تبریز بود
ادامه دارد …
This Post Has 3 Comments
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام ودرود
ممنون از دوست عزیزی که این خاطره تعریف کرده است منتظر قسمت های بعدی هستیم
دستت دذد نکنه چشمم پر از اشک شد
ممنون از این خاطره دل چسبی نوشتید من خودم سرابی هستم سه چهار بار بزقوش رفتم دو بارم سهند متاسفانه الان نه اثری از آن برفهای سنگین هست نه سرما ولی ۱۴۰۱۸/۲۷ به سهند رفتم سرمایه ۱۷ درجه زیر صفر همرا با باد تجربه کردیم